آرش روان

زیبایی های یک روان درخشنده

آرش روان

زیبایی های یک روان درخشنده

امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم...


امیدی بر جماعت نیست می‌خواهم رها باشم

اگر بی‌انتها هم نیستم، بی‌ابتدا باشم

 

چه می‌شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی

که مدتهاست می‌خواهم فقط یک شب خدا باشم

 

اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا بیایم

دوست دارم تا قیامت در کما باشم

 

خیابان‌ها پر از دلدار و معشوقان سردرگم

ولی کو آنکه پیشش می‌توانم بی‌ریا باشم؟

 

کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد

که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم

 

یکی باشد که بعد از سال‌ها نزدیک او بودن

به غافلگیر کردن‌های نابش آشنا باشم

 

دلم یک دوست می‌خواهد که اوقاتی که دلتنگم

بگوید خانه را ول کن! بگو من کی، کجا باشم؟

 

«سید سعید صاحب علم»